من و رفیقم نشستیم: هر دو در آستانهی فروپاشی روانیِ کامل و مراجعه به بیمارستان روانی و پوشیدنِ لباسِ برعکس و ایستادن در صفِ داروهای اجباریِ روزانه و خلاصه، در آستانهی یک تسلیم کامل و برافراشتنِ پرچم سفید و تمام؛ ولی یه غریبه اومده نشسته وسطمون داره تعریف میکنه از اینکه چقد دلش میخواست مثل ما خوب و خفن و باحال و موفق و پولدار بود و چقد داره تلاش میکنه به ما برسه. حفظ ظاهر و بازیگری و با سیلی سرخ نگه داشتنِ صورت در این حد. حاجی به ما برسی چیه، تو سه هیچ جلویی و دمتم گرمه.
نوید خوشنام